رنگارنگ. رنگ برنگ. به لونهای مختلف. به رنگهای گوناگون. ملون به الوان مختلف. گوناگون: از باد روی خوید چو آب است موج موج وز نوسه پشت ابر چو جزع است رنگ رنگ. خسروانی. هم از آشتی راندم و هم ز جنگ سخن گفتم از هر دری رنگ رنگ. فردوسی. ز اسب و ستام و ز خفتان جنگ ز یاقوت و هر گوهر رنگ رنگ. فردوسی. همان جوشن خویش و خفتان جنگ به خروارها دیبۀ رنگ رنگ. اسدی. سیاهبرگ گل رنگ رنگ گوناگون ز باد مشکین برهم زنان علم بعلم. سوزنی
رنگارنگ. رنگ برنگ. به لونهای مختلف. به رنگهای گوناگون. ملون به الوان مختلف. گوناگون: از باد روی خوید چو آب است موج موج وز نوسه پشت ابر چو جزع است رنگ رنگ. خسروانی. هم از آشتی راندم و هم ز جنگ سخن گفتم از هر دری رنگ رنگ. فردوسی. ز اسب و ستام و ز خفتان جنگ ز یاقوت و هر گوهر رنگ رنگ. فردوسی. همان جوشن خویش و خفتان جنگ به خروارها دیبۀ رنگ رنگ. اسدی. سیاهبرگ گل رنگ رنگ گوناگون ز باد مشکین برهم زنان علم بعلم. سوزنی
مخفف رنگ فروش. رنگرز. (از برهان قاطع) (از آنندراج). صباغ: از لنگ و رنگ کون و دهان را بکرد خنب کون لنگ خای کرد و دهان رنگ روش کرد. سوزنی. ، ابریشم فروش و ابریشم گر. (برهان قاطع) (آنندراج) ، محیل. مکار. (از برهان قاطع)
مخفف رنگ فروش. رنگرز. (از برهان قاطع) (از آنندراج). صباغ: از لنگ و رنگ کون و دهان را بکرد خنب کون لنگ خای کرد و دهان رنگ روش کرد. سوزنی. ، ابریشم فروش و ابریشم گر. (برهان قاطع) (آنندراج) ، محیل. مکار. (از برهان قاطع)
صبّاغ. (آنندراج) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). کسی که کارش رنگ کردن پارچه و غیر آن است، و مرکب است از لفظ ’رنگ’ و ’رز’ از مصدررزیدن بمعنی رنگ کردن. (از فرهنگ نظام). مرکب است از رنگ + رز (رزیدن). کسی که پارچه و جز آن را رنگ کند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: اینان (رنگرزان بنی اسرائیل) در رنگ کردن پارچه هایی که برای خیمۀ مقدس لازم بود مشغول بودند و البته این صناعت را قبل از خروج از مصر بخوبی تحصیل کرده بودند و یوسف را پیراهن رنگارنگی بود. عبرانیان عادی بودند که همواره دیوار و تیر خانه های خود را رنگ کنند. و رجوع به قاموس کتاب مقدس شود: چو شمشیر تو رنگرز من ندیدم که ریگ سیه را کند ارغوانی. منوچهری. آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است گویی بمثل پیرهن رنگرزان است. منوچهری. بکنی گر به دیگ علم پزی بهتر از ماهتاب رنگرزی. اوحدی
صَبّاغ. (آنندراج) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). کسی که کارش رنگ کردن پارچه و غیر آن است، و مرکب است از لفظ ’رنگ’ و ’رز’ از مصدررزیدن بمعنی رنگ کردن. (از فرهنگ نظام). مرکب است از رنگ + رز (رزیدن). کسی که پارچه و جز آن را رنگ کند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: اینان (رنگرزان بنی اسرائیل) در رنگ کردن پارچه هایی که برای خیمۀ مقدس لازم بود مشغول بودند و البته این صناعت را قبل از خروج از مصر بخوبی تحصیل کرده بودند و یوسف را پیراهن رنگارنگی بود. عبرانیان عادی بودند که همواره دیوار و تیر خانه های خود را رنگ کنند. و رجوع به قاموس کتاب مقدس شود: چو شمشیر تو رنگرز من ندیدم که ریگ سیه را کند ارغوانی. منوچهری. آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است گویی بمثل پیرهن رنگرزان است. منوچهری. بکنی گر به دیگ علم پزی بهتر از ماهتاب رنگرزی. اوحدی